نمیدانم .. اما همه متصل به توده ی چندشناکی بودیم و غلطیده در انحنای بدبختی ساندیس میمکیدیم ..
ما روشنفکران حشری ..دلواپسان پشم مثلثی ...بی طرفان ژابون خور ... ما ملت بی شرفی بودیم
وقتی اتشمان زدند ...
و نماز شکر خواندیم بر باران ابر های بارور کرده به دست خود ...!
ما انسان نبودیم بلکه عن سان هایی بودیم که دغدغه یمان طعم کاندوم هایمان بود ...
و بین ما بوسه ای در کار نبود ... برخورد چندین سی سی ژل با کاور پوست ...
ما مرده بودیم ...
میگرن ......
برچسب : نویسنده : mahixi بازدید : 105